وصف الحال آقایان
پس از مرگ همسرشان !
مـــــردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند
بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !
خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !
دشت داغ سینـــــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند
چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــــــی شوند
خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــــی ! تر می کنند
روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند
دیده را از خون دل ، دریای احمــــــــر مــــی کنند !
در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیــــــر !!
بر رخ ناهیـــــــد و مینـــــــــا و صنــــــوبر می کنند !
بعدٍ چنــــــدی کز وفات جانگــــــــداز ! او گذشـــت
بابت تسلیّت خـــــــود ! فکــــر دیگــــــر مـــی کنند
دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال
جانشیـــــــــن بی بدیل یار و همســـــــر می کنند
کـــــــــج نیندیشید !! فکــر همســـــــر دیگر نیَند !
از برای بچـــه هاشان ، فکر مـــــــادر مـــی کنند.
وصف الحال آقایان
پس از مرگ همسرشان !
مـــــردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند
بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !
خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !
دشت داغ سینـــــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند
چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــــــی شوند
خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــــی ! تر می کنند
روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند
دیده را از خون دل ، دریای احمــــــــر مــــی کنند !
در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیــــــر !!
بر رخ ناهیـــــــد و مینـــــــــا و صنــــــوبر می کنند !
بعدٍ چنــــــدی کز وفات جانگــــــــداز ! او گذشـــت
بابت تسلیّت خـــــــود ! فکــــر دیگــــــر مـــی کنند
دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال
جانشیـــــــــن بی بدیل یار و همســـــــر می کنند
کـــــــــج نیندیشید !! فکــر همســـــــر دیگر نیَند !
از برای بچـــه هاشان ، فکر مـــــــادر مـــی کنند.
وصف الحال آقایان
پس از مرگ همسرشان !
مـــــردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند
بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !
خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !
دشت داغ سینـــــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند
چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــــــی شوند
خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــــی ! تر می کنند
روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند
دیده را از خون دل ، دریای احمــــــــر مــــی کنند !
در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیــــــر !!
بر رخ ناهیـــــــد و مینـــــــــا و صنــــــوبر می کنند !
بعدٍ چنــــــدی کز وفات جانگــــــــداز ! او گذشـــت
بابت تسلیّت خـــــــود ! فکــــر دیگــــــر مـــی کنند
دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال
جانشیـــــــــن بی بدیل یار و همســـــــر می کنند
کـــــــــج نیندیشید !! فکــر همســـــــر دیگر نیَند !
از برای بچـــه هاشان ، فکر مـــــــادر مـــی کنند.
مرا هست کفشی ز عصر حجر / که میراث مانده ز جد پدر
شریک غمش بوده و شادیش / به پا کرده در جشن دامادیش
خدایش بیامرزد آن زنده یاد / که از خود هم این ارث بر جا نهاد
چو هی میبرم پیش هر پینه دوز / ز مغزش پریده است برق و فیوز!
بود چون که جان سخت چون کرگدن / بپوشم به هر گاه و بیگاه من
هر آنچه ز وزنش گویم کم است / که سنگین چنان کله رستم است
ز پایم بود چند سانتی گشاد / چو پاپوش افراسیاب و قباد
مرتب به پایم لخ لخ کند / ندارد چو کف پای من یخ کند
ز بس خورده اقسام واکس و پماد / مرا رنگ اصلش نیاید به یاد
ولی من ز بابای جنت پناه / شنیدم که رنگش بوده سیاه
بسی نعل خورده است بر تخت آن / شاه سم قاطر پادگان!
به هر سوی آن خورده صد دانه میخ / فرو میرود توی پایم چو سیخ
همیترسم آخر به جرم قاچاق / که مامور گردد برایم براق
که این جزو آثار تاریخی است / چرا که خطوط تهش منحنی است
اگر عمر باقی است، سال دگر / سپارم من آن را به امواج بحر
که تا همچو زورق همراه باد / رود گویی اصلا ز مادر نزاد
و یا میزنم واکس بر رویهاش / گذارم سپس داخل موزهاش